از خواب زمستانی خود بیدار شو / از غفلت و سرگشتگی ات بیدار شو
تا این نفس هم از جسدت پر نزده / گو یا علی از خواب فنا بیدار شو
هرلحظه تو ارزش دنیا دارد / با این همه سرمایه خود بیدار شو
این عمر جوانی به خدا رهگذر است / تا این کمرت خم نشده بیدار شو
تو مپندار که در هر دو جهان آزادی / تا راهی دوزخ نشدی بیدار شو
آغوش گنه خفته ای و میخندی؟! / این خنده ی تو سند بردگی است بیدار شو
این نغمه ی لالایی شیطان به دلت خو کرده / تا که همبازی شیطان نشدی بیدار شو
این خفتن تو باعث نابودی توست / زافق تا که بیاید خبری بیدار شو
خواهد آمد به خدا مهدی زهرا روزی / خواهی که ببینی رخ او بیدار شو
بشنو "عباس" به خدا زیر گنه میمیری / جان زهرا از این خواب خودت بیدار شو
«دوبیتی»
می دهد زجر و عذابم به خدا غفلت دل / شوق دیدار تو در سینه و پایم در گل
به کدامین عَمَلم ناله ی عجل بزنم / کی گُنه کار شود چشم براه عاقل
عمر ما می گذرد لحظه درنگی باید / این لحظه دگر بار نیاید شاید
غم روزی مخور ای غافل از احوال فلک / آنکه جان داده تو را باب کرم بگشاید
ما را به جُرم عاشقی دار می زنند / آنان که دم از وفای یار می زنند
گویی شکسته دلان محکوم به درد عشق اند / نظر نما که چگونه اَنگ بیمار می زنند
آن دم که وضو ساختم از آب ولایت / سرمست شدم از کرم ناب ولایت
چون اول خلقت به رگم خون دمیدند / درهم شده با خون رگم نام ولایت
قرآن که بود معجزه ی ختم رسالت / کامل شده از آیه ی ابلاغ ولایت
آن لحظه که دانستم علی شد ولی الله / سائل شدم و غرق تمنای ولایت
زهرا که خودش علت خلق دو جهان است / عاشق شده و کشته ی درگاه ولایت
هرکس که بشد طالب حق و حرم الله / مقصد نرسد گر نشد همپای ولایت
ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق / عاشق نبود هرکه نشد جان ولایت
دست در دست علی دِه اگر طالب عشقی / گو حرف دلت را به ارباب ولایت
یارا بزن از می باقی که بمانی / جاوید شود هر که زد از جام ولایت